جدول جو
جدول جو

معنی تنویر کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تنویر کشیدن
(اَ دَ / دِ شُ دَ)
نوره کشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنوره کشیدن
تصویر تنوره کشیدن
دور خود چرخ زدن و در حال چرخیدن به هوا رفتن، کنایه از حلقه زدن و گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن، تنوره زدن، برای مثال هزار از دلیران جوینده کین / به گردش تنوره زدند از کمین (اسدی - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
درد گرفتن عضوی از بدن به حالتی که انگار سوزن در آن فرو می کنند، تیراندازی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ گُ دَ)
خجلت کشیدن. شرمساری بردن:
در خلقتم اوستاد تقدیر
جز کن نکشید هیچ تشویر.
واله هروی (از آنندراج) (از بهار عجم).
و رجوع به تشویر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گِ رِ تَ)
عسرت کشیدن. سختی کشیدن:
چه فارغند ز بیم فشار تنگی قبر
کسان که تنگی مسکن کشیده اند امروز.
صائب (از آنندراج).
رجوع به تنگی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
در حال چرخیدن به هوا پریدن. (فرهنگ فارسی معین). به هوا برشدن دیو و جادو، بی بال و پر. دواریدن. در افسانه های قدیمی، بر هوا شدن دیو بی بال و پری، راست بسوی بالا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دیوان تنوره می کشند و به آسمان می روند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مادۀ قبل و تنوره شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
اﷲاکبر، اﷲاکبر گفتن. تکبیر کردن. تکبیر گفتن:
خورشید از کمال تو تکبیر می کشد
ماه از تو کس ندید تمام آفریده تر.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
رجوع به تکبیر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نِ گَ تَ / نَ گَ تَ)
صورت کردن. رسم کردن صورت چیزی:
اگر میدید با هم اتحاد بلبل و گل را
مصور میکشید از رنگ گل تصویر بلبل را.
غنی (از آنندراج).
در چشم مور جلوه ندارم ز لاغری
تصویر من به موی میانی کشیده اند.
قاسم مشهدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ / لِ کَ دَ)
درد کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). احساس درد نمودن در امتداد یک خط. (ناظم الاطباء). دردی تند و تیز از جائی (در بدن) آغازیدن و بزود به جای دیگری منتهی گشتن چنانکه در اوجاع مفاصل و گزیدگی زنبور و جز آن. درد تندی که در قسمتی باریک از تن، از جائی شروع شده بجائی ختم شود: انگشتم تا بیخ بغلم تیر می کشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن بینی، باریک شدن آن چنانکه در ضعف و سستی بسیار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تیر کشیدن زخم، بهم کشیده شدن زخم و سوزش کردن آن. (آنندراج) :
چسان ز درد چنین می توان مسلم جست
کشید تیر چو زخمم ز پشت مرهم جست.
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تنوره کشیدن
تصویر تنوره کشیدن
در حال چرخیدن بهوا پریدن: (دیوان تنوره میکشند و به آسمان میروند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
درد گرفتن اعضای بدن چنانکه گویی سوزنی درآن فرو میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر کشیدن
تصویر تیر کشیدن
((کِ دَ))
درد گرفتن عضوی از بدن انگار که سوزنی در آن فرو می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
رسمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
Depict, Illustrate, Picture, Portray
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
décrire, illustrer, photographier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
representar, ilustrar, fotografiar, retratar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
изображать , иллюстрировать , фотографировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
darstellen, veranschaulichen, fotografieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
зображати , ілюструвати , фотографувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
przedstawiać, ilustrować, fotografować, portretować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
描绘 , 阐明 , 拍照
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
retratar, ilustrar, fotografar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
تصویر بنانا , وضاحت دینا , تصویر کھینچنا , تصویر کشنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
raffigurare, illustrare, fotografare, ritrarre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
চিত্রিত করা , ছবি তোলা , চিত্রিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
kuelezea, kupiga picha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
tasvir etmek, açıklamak, fotoğraf çekmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
描写する , 説明する , 写真を撮る , 描く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
לתאר , להמחיש , לצלם , לתאר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
चित्रित करना , चित्रण करना , चित्र खींचना , चित्रण करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
menggambarkan, mengilustrasikan, memotret
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
บรรยาย , อธิบาย , ถ่ายรูป , พรรณนา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
afbeelden, illustreren, fotograferen, portretteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تصویر کشیدن
تصویر تصویر کشیدن
묘사하다 , 설명하다 , 사진을 찍다
دیکشنری فارسی به کره ای